سرطان خون... ایست قلبی....
نه! این ها علل مرگ مردان بین 70 تا 80 سال
نیستند! این ها علل مرگ دختران 19 تا 24 سال است! نه! توی روزنامه نخواندم! این ها
علت مرگ همین آدم های اطرافم است!
ما نمی توانیم این طوری زندگی کنیم! این زندگی
ها مال نسلی است که مطمئن بود 70 سال عمر می کند! ما نسلی هستیم که امروز هستیم و
فردا ممکن است نباشیم!
نسل قبل از ما می توانست سر یک مشت پسر بی قیافه ی چنگی به
دل نزن گیس و گیس کشی کند! چون یک عمر داشت که اگر ده سالش هم به گیس و گیس کشی می
گذشت باز هم یک عمر داشت برای دوستی!
نسل قبل
ما می توانست بدون عشق ازدواج کند چون یک عمر وقت داشت برای عادت کردن و برای
علاقه مند شدن! چون یک عمر داشت که می خواست به پای بچه هایش بگذارد! چون یک عمر
در پیش رو داشت که لحظه را برایش بی ارزش می کرد!
نسل پیش از ما می توانست رقابت کند! برای تحصیل! برای
کار! برای ازدواج! چون همه بهترین ها را می خواستند تا یک عمر با بهترین ها زندگی
کنند!
نسل ما امروز هست، فردا ممکن است نباشد! اشتباه
نکنید! ما می توانیم گیس و گیس کشی کنیم! حتی می توانیم یک ماشین تراش بر داریم و
کله ی هم را با پوست بتراشیم! نسل ما نسل ازدواج نیست ولی نسل رابطه های با عمر گل
چرا! و خب ما می توانیم رقابت کنیم! ما حتی سر چیزهایی که در آن ها هیچ رقابتی
وجود ندارد هم می توانیم رقابت کنیم! فقط یادمان باشد که امروز هستیم فردا ممکن
است نباشیم!
دانشگاه سال اول خیلی جای هیجان انگیزی بود! همه
ی آدم ها به یک تخم مرغ شانسی می ماندند! یک جداره ی شکلاتی خوشمزه داشتند که حتی اگر
تو خالی هم از آب در می آمد، جداره شان ارزش معاشرتشان را داشت! من خجالتی بودم و
این با اینکه در کل صفت بدی است در این یک مورد خوب بود چون تا اوایل سال دوم هم
دانشگاه را قفسه ای می دیدم پر از تخم مرغ شانسی! تخم مرغ شانسی هایی که باید با
عزت و احترام از قفسه برداشت بعد پوستشان را یواش یواش کنار زد و مزه مزه کرد!
گاهی فکر می کنم آیا نمی توان فیلم را به عقب
برگرداند؟
اگر فردا نبودم
من با همه ی پوچی شخصیتم شما را دوست داشتم
همه چیز زیر سواله تو بدترین وقت!
یه فرزانگانی مرده و فیس بوک پره از استتوس هایی
با مخاطب خدا! که خدایا زود بود! خیلی زود بود!
آدم تو همچین موقعیت هایی که انقدر مرگ رو به
خودش نزدیک می بینه که با خودش فکر می کنه ممکن بود به جای اون من باشم، دلش می
خواد فکر کنه من که کارم درسته! من که اونطور که می خواستم زندگی کردم!
گند قضیه اینه که من اونطور که دوست داشتم زندگی
کردم! همه رو دوست داشتم
این متن های بی ربط ، همه تلاش های ناکامی بود
که بگم ماها باید یه جور دیگه عاشق زندگی باشیم! باید یه جور دیگه دوست داشته
باشیم! باید یه جور دیگه با هم کنار بیایم! ذهنم پره از مشکلات آدم هاست! مشکلاتی
که اخم به ابروشون می یاره، اشک به چششون و کدورت به دلشون! هیچ جوری هم نمی تونم
درستش کنم! هیچ نسخه ی کلی نمی تونم بپیچم!
اصن شِت!
امیدوارم فردا نمیرم! امیدوارم این پست آخرم
نباشه!
"ما حتی سر چیزهایی که در آن ها هیچ رقابتی وجود ندارد هم می توانیم رقابت کنیم! "
ReplyDeleteما در هر چیزی که استرس می توانست درش دخیل نباشد استرس وارد کردیم.ما کلا زندگی را مسابقه کردیم.مسابقه ای که هر مرحله اش یک غول دارد و ما در طول زندگی تماما در حال مبارزه با غول ها یا انتظار برای مبارزه با غول ها بودیم.مبارزه می کنیم چون فکر می کنیم سخت مبارزه کردن یعنی موفقیت،یعنی رسیدن به بهترین ها.ولی به اینکه می تواند لزوما اینطور نباشد یک لحظه هم فکر نکردیم
مرگ طبیعیه در این حالت.مرگ روحی البته.
زندگی بدون آرامش. این زندگی فعلی ماست.
ReplyDelete