خب کتاب من هیچ وقت نوشته نمی شود ولی اگر نوشته
می شد یک فصل هم با این جمله شروع می کردم:
دختران م.شیمی، دخترانی که وبلاگ می نویسند
به عنوان پردخترترین رشته ی فنی شاید طبیعی است
داشتن ترکیب واژه ی m.shimi
girls
ولی از همه ی توصیفات خوب و بدی که پشت سر و
جلوی این واژه می آید شاید منصفانه ترینش همین است:
دختران م.شیمی، دخترانی که وبلاگ می نویسند
سیگار کشیدن کار بدی است
درس خواندن کار خوبی است
ولی وبلاگ نوشتن انقدر سیاه و سفید نیست
شاید چون وبلاگ نوشتن اصلا کار نیست
یک
عارضه ی هویتی است
هویت نوشتن و خواندن به جای گفتن و شنیدن
به گفتن ها و شنیدن هایم که فکر می کنم همیشه پر
است از غیبت و قضاوت
ولی در نوشتن ها و خواندن هایم قضاوت شاید باشد
غیبت شاید باشد
ولی انقدر در لفافه
و انقدر تنها از سر فرط استیصال
که انگار نبوده است
یا که انگار غیبت و قضاوت یک فریضه ی پاک الهی
است
چرا که نویسنده را از زندان افکار درونش آزاد می
کند
از سال جدید خواستم که فقط حرف بزنم
خواستم همه حرف بزنند
می خواستم هیچ کس خصوصا خودم با افکارش زندانی نشود
فکر می کردم مشکلات وقتی به زبان می آیند
مسخره می شوند
بدیهی می شوند
طوری که دیگر نیازی به راه حل ندارند
ولی حالا
سیلی خورده از غیبت و قضاوت
با طنین یک قهقهه تلخ در گوشم
بازمانده از اصل خویش
من روزگار وصل خویش را می جویم
مثل یک روزه ی مادام العمر سخن
من دیگر نه می گویم نه می شنوم
فقط می نویسم
دختران م.شیمی
دخترانی که وبلاگ می نویسند
آیا هیچ وصفی زیبا تر از این هست؟
حیف کتابی که نوشته نمی شود
بازگو کردن حرفهایی که از یک شخص سوم زده میشه برای خودش چیز خوبیه
ReplyDeleteآدم خیالش اینجوری راحته که مثلا اگر من از چیز بدی گله می کنم در مورد اون آدم،خودش باخبره
فکر می کنم سال جدید بیشتر همه باهم حرف زدیم تا بنویسیم
دختران م.شیمی دخترانی که تنها میمانند :) پس بهتر است در نهایت با هم حرف بزنند.
ReplyDelete