Friday, July 26, 2013

تراژدی فنی

تا اینجا عکس جلد کتاب و اسم کتاب حاضره! فقط مونده نوشتن کتاب که هی به تعویق میندازم، هی به تعویق میندازم تا شاید این داستان اگر برای من نه برای سایر شخصیت ها از تراژدی خارج شه!
طبقه ی چهارم ساختمان آب شناسی یک بالکن داره! از این بالکن کل دانشگاه زیر پاته! دلم می خواد داستان از این بالکن شروع شه! وزنم رو بندازم رو نرده هاش! باد بیاد و در حالی که برای آخرین بار به دانشگاه نگاه می کنم داستانم رو تعریف کنم!
دیروز بعد از ماه ها سرم رو از برف بیرون کشیدم و عمق تراژدی رو دیدم! اگه الان بخوام داستان رو بنویسم باز هم با بالکن شروع می کنم! این بار ولی باد نمی یاد و یه ظهر تابستونه! کفش ها و جوراب هامو در می یارم! با اینکه برام سخته دیوار رو تکیه گاه می کنم و از نرده ی بالکن بالا میرم! زنگ زدگی نرده رو با پوست پام احساس می کنم! تعادلم کمتر از اینه که یک بار دیگه به تصمیمم فکر کنم! دیوار را رها می کنم، می لغزم و سقوط می کنم در حالی که می دانم مهندس خوبی می شدم و مادر خوبی و انسان خوبی اما شاید داستان دختری که خود را از بالکن پایین انداخت برای همیشه تکرار و دوباره تکرار شدن و دوباره تکرار شدن این تراژدی را در فنی متوقف کند! ولی خب من این داستان را نمی نویسم!
یکی از شخصیت های فرعی تر داستان دیشب از من پرسید که آیا به نظرت همه چیز درست می شود؟ با اینکه می دانستم درست نمی شود نتوانستم بگویم نه! من هنوز نشسته ام تا این داستان اگر برای من نه برای این شخصیت های فرعی از تراژدی خارج شود!

من می خواهم آخرین باری که در این بالکن می ایستم با لبخند به فنی نگاه نکنم نه اینکه با خود فکر کنم لعنت به تو سرزمین مردمان خودخواه که شاید حتی افتادن دختری از بالکن وجدان شما را بیدار نکند!

1 comment:

  1. خودمون رو پرت کنیم....اما یادته چی گفتی اون روز؟!ما اون قدر ضعیف شدیم که حتی نمیتونیم از نرده ها بالا بریم.....

    ReplyDelete