با اینکه تابستون امسال با همه ی تابستون های
زندگی ام فرق داشته ولی می خوام به رسم هر سال جمع بندی اش کنم!
تابستون امسال خیلی زود شروع شد! یک یا دو هفته
در استراحت بودم ولی وقتی دیدم مینو و مهشاد رفتن کارآموزی من هم چشم و هم چشمی
رفتم! هر سال که می رفتم پیش مامانم دلم می خواست کار واقعی کنم ولی هیچ وقت سوادش
رو نداشتم! امسال به لطف درس دوفازی بهم کار واقعی دادن، طوری که خیلی روزها از 8
صبح تا 5 بعد از ظهر پای مانیتور بودم! کارم یک جورهایی خرکاری بود ولی این قضیه
از واقعی بودنش هیچی کم نمی کنه! از این که تو کار واقعی وقتی اشتباه می کنی مثل
دانشگاه نیست که بگی به درک نمره ام کم میشه! باید خیلی سریع بری و به رئیست بگی،
چون ممکنه به عنوان یه اشتباه تو، کل پروژه به چالش بیفته! قضیه ای که چند بار تو
طول تابستون اتفاق اقتاد و من هی کار رو از اول شروع کردم! با اینکه کارآموزی ام
خیلی کمتر از 320 ساعت بود ولی روزی که رفتم کار واقعی ام رو کامل انجام داده بودم
و از این نظر خیلی به خودم افتخار می کنم!
تافل هم نقش زیادی تو تابستون امسال داشت! تو
دوره ی کارآموزی اون طور که باید و شاید روش وقت نذاشتم ولی الان دو هفته است
افتادم روش و ایشالا که جواب میده! خوبی تافل این بود که هفته ای دو بار نوش و
نیلوفر رو می دیدم و مثل تابستون های پیش دچار افسردگی کمبود روابط اجتماعی نشدم!
اتفاق خوب دیگه ای که این تابستون افتاد این بود
که یه سری حرف و احساس هایی که تو طول ترم از روی مصلحت اندیشی زده نشده بود زده
شد و بیشتر از خودم، فکر می کنم طرفین ماجرا خالی شدن! حالا بدون اینکه رسما حرفی
زده بشه احساس می کنم که خودم و تمام افراد درگیر به اشتباهات خودشون معترفن و
بهتر از اون، همه هم دیگه رو بخشیدن و احساس می کنم دیگه هیچ وقت موجبات ناراحتی
هم نمی شیم! اگه اول تابستون ازم می پرسیدی به نظرت آخرش درست میشه؟ می گفتم :
عمرا! ولی حالا شده و خیلی خوشحالم! می تونم بگم دیگه نیازی به نوشتن کتابی به اسم
تراژدی فنی نیست!
امسال تابستون یهو یه فرصتی هم از آسمون افتاد
برای پربار کردن رزومه که خیلی با جون و دل روش کار کردم ولی به جاهایی که می
خواستم نرسید و حالا امیدوارم ازش به عنوان یه تلاش بشه تو رزومه یاد کرد!
دیگه... آها! کراشم! بعله آقای نیویورکی سوئیسی!
چاق ولی دارای رژیم! شخصیت جذاب و پرانرژی! هر هفته می بینمش! البته درسته که از
هفته دوم بسیار بی مزه شده ولی فکر می کنم از خونه نشستن تو ظهر پنجشنبه بهتر
باشه! نیوشا هم هست و کلی خوش می گذره! و خب درسته که کراش بودن این آدم فقط یه
شوخیه ولی آدم یه موقع هایی یه فرار احتیاج داره از این حقیقت که دلبری نیست در
این شهر که دل ما را ببرد!
امسال تابستون هیچ مسافرتی نرفتم! حتی یه کوه یا
آب بازی ساده هم نرفتم! شروع شدن دانشگاه یکجورهایی برام شروع تعطیلاته ولی با این
وجود همه ی روزهایی که حالم گرفته بود همیشه یه دوستی گفت بیا سینما، شام، نهار و
در آخرین روز هم تهران گردی و خب همین برای من کافیه! قول میدم پروسه ی اپلای که
تموم شد گند مسافرت و کوه و آب بازی رو در بیارم!
خدافظ تابستون عجیب! با تمام عجیب بودنت ازت
راضی ام! یه جورایی انگار هیچ وقت نبودی ولی بودی و دستاوردهات یه عمر برام می مونن!
No comments:
Post a Comment