Tuesday, September 24, 2013

سرماخوردگی

توی لیسنینگ های تافل یه سخنرانی بود که راجع به یه پدیده ی روانشانسی حرف میزد! می گفت آدم ها وقتی با یه حقیقت تلخ رو به رو میشن به روش های مختلف باهاش کنار می یان! مثالی که برای توضیح این پدیده زد، استادی بود که به یه دانشجوی کوشا بد نمره داده! این دانشجو ممکنه این مسئله رو انکار کنه و بگه: نمره بد؟ من نمره ی بدی نگرفتم! ممکنه احساساتش رو از استاد شیفت بده به یکی دیگه! مثلا بگه: استاد آدم خوبیه! بچه ها نامردی کردن نگفتن به من از اینجا قراره سوال بیاد! و تو یه حالت که واسه من خیلی جالب بود دانشجو احساساتی قوی و برعکس چیزی که باید حس کنه احساس می کنه! مثلا میگه : من عاااااشق این استادم!
بعد از این لیسنینگ یک دقیقه سکوت بودم چون سال هاست که با انواع و حتی ترکیب این روش ها از پذیرفتن حقیقتی سرباز می زنم!

آدم وقتی مریضه کل قوای بدنش متمرکز میشه رو خوب شدن و شاید برای همین بود که چند روز پیش که بسیار سرماخورده بودم و  دوباره با یه حقیقت تلخ رو به رو شدم، شاید برای اولین بار تو همه ی این سال ها ذهنم هیچ تلاشی برای جاخالی دادن و جا زدن از پذیرش حقیقت نکرد...

No comments:

Post a Comment