Monday, March 31, 2014
Sunday, March 30, 2014
تراژدی فنی ، اندر روایت خرده جنایت ها
با هزار وسیله ارتباطی به آدم ها نزدیک می شویم وقت دور شدن که می شود از هزار سوراخ بلاکشان می کنیم
Wednesday, March 19, 2014
92's warp up!
93 is right behind the door! I love to feel festive but … I
can’t… Everything gets on my nerves…I can’t get myself all excited for the new year!
It’s so sad! Last year I got myself to believe that anything is possible in the
year 92 but every passing day I proved to myself more and more that everything
is not possible! The only things that are possible are the things that are
obvious! The only things that were possible for me were good grades and record
making English scores! Surprise! Like those are things that need belief to
happen! In the year that passed once again I was alone the only difference was
that I was too busy to think about it and eventually I guess every romantic
bone that existed in me deteriorated! For the third year in a row I fooled
myself with the fantasy of studying abroad but this year it wasn’t just a
dream! It was a fight and I’m still fighting it! You may not believe it but I’m
still reporting TOEFL scores! I’m still crying in DHL way! The fight has been
over for everybody I know but I’m still fighting like the fight has just
started! Unlike all the other years of my life I didn’t have a public blog this
year! I thought by now I’ll be festive enough to start writing publically but
recently I realized how little public cares for me and now I see no point in
writing publicly! My loyal blog readers I don’t want to ruin your mood, so I
stop nagging and hope to see my dreams come true in the year 93: Studying
in a world class university while my hand is held by a world class admirer…
Let’s wrap up with this beautiful lyric and let everything
go:
Let it go, let it go
Can’t hold you back anymore
Let it go, let it go
Turn my back and slam the door
Can’t hold you back anymore
Let it go, let it go
Turn my back and slam the door
The snow blows white on the
mountain tonight
Not a footprint to be seen
A kingdom of isolation and it looks like I’m the queen
The wind is howling like the swirling storm inside
Couldn’t keep it in
Heaven knows I try
Not a footprint to be seen
A kingdom of isolation and it looks like I’m the queen
The wind is howling like the swirling storm inside
Couldn’t keep it in
Heaven knows I try
Don’t let them in, don’t let them
see
Be the good girl you always had to be
Conceal, don’t feel, don’t let them know
Well now they know
Be the good girl you always had to be
Conceal, don’t feel, don’t let them know
Well now they know
Let it go, let it go
Can’t hold you back anymore
Let it go, let it go,
Turn my back and slam the door
And here I stand
And here I’ll stay
Let it go, let it go
The cold never bothered me anyway
Can’t hold you back anymore
Let it go, let it go,
Turn my back and slam the door
And here I stand
And here I’ll stay
Let it go, let it go
The cold never bothered me anyway
It’s funny how some distance
makes everything seem small
And the fears that once controlled me can’t get to me at all
Up here in the cold thin air I finally can breathe
I know left a life behind but I’m to relieved to grieve
And the fears that once controlled me can’t get to me at all
Up here in the cold thin air I finally can breathe
I know left a life behind but I’m to relieved to grieve
Let it go, let it go
Can’t hold you back anymore
Let it go, let it go,
Turn my back and slam the door
And here I stand
And here I’ll stay
Let it go, let it go
The cold never bothered me anyway
Can’t hold you back anymore
Let it go, let it go,
Turn my back and slam the door
And here I stand
And here I’ll stay
Let it go, let it go
The cold never bothered me anyway
Standing frozen in the life I’ve
chosen
You won’t find me, the past is so behind me
Buried in the snow
You won’t find me, the past is so behind me
Buried in the snow
Let it go, let it go
Can’t hold you back anymore
Let it go, let it go,
Turn my back and slam the door
And here I stand
And here I’ll stay
Let it go, let it go
The cold never bothered me anyway
Can’t hold you back anymore
Let it go, let it go,
Turn my back and slam the door
And here I stand
And here I’ll stay
Let it go, let it go
The cold never bothered me anyway
Monday, March 17, 2014
تولد من
همه ی تولدها که نمیشه مثل هم باشه! یه سری هم
تولدشون باید مثل کیمیا باشه! باید دوستایی داشته باشن که هر چقدر هم با هم دعوا و
جرّ و بحث می کنن، باز هم موفق میشن که براش دو روز قبل تولدش یه تولد کامل بگیرن!
کیک و کافه و کادو و عنصر سورپرایز که اگه بدونی قراره سورپرایز بشی کلی هیجان
انگیز تره! کل مسیر با خودت فک می کنی یعنی کیا هستن! یعنی چجوری می خوان استیل
سورپرایز بردارن! بعد میری و می بینی عزیزترین ها هستن و طبق معمول هر کسی از
سورپرایز تعریف خودشو داره! یکی تبریک می گه و یکی تبریک نمی گه! از اون ور میز
یکی میگه تو فک کردی ما تبریک گفتن بلد نیستیم! بعد همه فقط چایی سفارش می دیم چون
همه منتظر کیکیم! اونم چه کیکی! کیکی که روش نوشته : کیمیا کیمیا امید م.شیمیا!
کیکمون رو خوردیم و کادووو! یه هفته بود که می دونستم کادوم خریداری شده ولی بازم!
سورپرایز! بهترین کوله ی دنیا! کوله ای که هی خودمو تجسم میکنم که دارم تو فرودگاه
اسناد مهمم رو از جیب های مخفی اش در می یارم و هر وقت زیپ هاشو باز و بسته می کنم
یاد دوستام می افتم وقتی ادای آقای فروشنده رو در می اوردن که یه لیوان آب خالی
کرده روی کیف که ضد آب بودنشو ثابت کنه!
گفتم! تولد همه که نمی تونه مثل هم باشه! تولد
بعضی ها هم باید مثل کیمیا باشه که یه مهشاد داره! مهشادی که یه روز کاملشو واسه
کیمیا خالی می کنه! می برتش پارک و براش بستنی می خره! هی ازش عکس میگره و تک تک
عکس ها رو آپ می کنه! مهشاد که خیلی خوبه و 25 اسفند رو برای کیمیا بهترین روز
کرد!
و خب روز تولد همه هم که مثل هم نمیشه! عده ای
باید مثل من باشن! شب به جای اینکه پای تبریک های فیس بوکی شون بشینن استتوس بذارن
که من باید بخوابم ولی باز هم بهترین دوستشون که یذره ازش ناراحته رأس ساعت 12 بهشون
پیامک تبریک بده و این بهترین پیامک دنیاست چون شاید معنی اش این باشه که می شه
این نارحتی رو از دل این بهترین دوست در اورد! بله گفتم که! همه نمی تونن تو روز
تولدشون آدم هایی که دوست دارن ببینن و بغل کنن! بعضی ها هم باید ساعت 8:30 صبح
ازشون پیام تبریک بگیرن و شاید این جوری نباشه ولی من دوست دارم فک کنم که اینا
خواستن بگن ما استتوس دیشبتو دیدیم و فهمیدیم صبح زود پا میشی و می خوایم جزء
اولین تبریک گویندگان باشیم! و خب این روز خاص من ادامه داره! بعضی ها روز تولدشون
می تونن با آروم ترین دختر دنیا بشینن تو اوج شلوغی اول صبح میدون ونک و احساس
آرامش کنن! بعضی ها روز تولدشون نمی تونن پیامک های تبریک رو در جا جواب بدن چون
از خانوم پتروشیمی می ترسن ولی به جاش می تونن یه فرایند تولید اتیلن پیدا کنن که
هر چند به پای فرایند گروه رقیب نمیرسه ولی بازم حس خوبی داره اینکه از بین یه مشت
کلاسور خاک گرفته با مینگول و نیوشا از اطلاعات تاپ سیکرت مملکت عکس بگیری و مثل
تیکه های یه پازل فرایند رو سر هم کنی! بعضی ها هم مامانشون یادشون میره باهاشون
قرار نهار داره ولی به جاش می تونن یه پیتزا رو با عزیزترین دوستاشون شریک شَن و
برای بار صدم در مورد روابطی بحث کنن که هیچ ایده ای ازش ندارن! بعضی ها می تونن
روز تولدشون کتاب کتابخونه تمدید کنن ولی به جاش در جوار دوستشون مینگول باشن! می
تونن برن کافه فرانسه ای که پای سیب نداره و فقط چایی بخورن ولی به جاش گوش باشن
برای مشکلات دوستشون! می تونن پیاده برن خونه شون و پر از غصه باشن ولی ... وقته
می یان خونه و می بینن مهشاد جان همه ی عکسارو آپ کرده و چه کپشن های قشنگی نوشته
و وقتی جاییزه مینگول رو نگاه می کنن، اون موقع است که قیافه شون درست مثل کلیپ
مینو از اخمالو خندون میشه و یادشون می یاد که:
فردا صد ستاره روید، از آسمان ها بریزد
فردا از قلب ظلمت ها نور گرمی بر می خیزد
بعضی هایی که مثل منن خیلی خوشبختن چون هم سه
روز تولد دارن، هم هیچ کدوم از این سه روز کلیشه ای نیست و هر لحظه اش خاصه و مهم
تر از اون یه مشت پر دوستای مهربون دارن، دوستایی که هر کدومشون به نوع خودشون
خوشحالش می کنن و یادش می آرن که فردا صد ستاره روید...
Saturday, March 15, 2014
جمع بندی 21 سالگی
21
سالگی رو با شعر تحریف شده ی Li Li شروع کردم:
for every step in any walk
any town of any thought
any town of any thought
I’ll be my own guide
for every street of any scene
any place you've never been
I’ll be my own guide
for every street of any scene
any place you've never been
I’ll be my own guide
و به اندازه
ی فضای سرد این شعر، سردم بود. با تعطیل کردن چرک نویس و شروع پاک نویس سعی کردم
برای خودم توهم گرما درست کنم ولی فایده ای نداشت! سردم بود! خوشبختانه داشتن 20
واحد در ترم 6 برای گرم کردن سرم کافی بود و بیشتر از هر وقتی توی زندگی ام تمرکز
و انگیزه داشتم! هنوز هم حس کافی میکس خوردن بی اعصاب بین کلاس ها یادمه! حسی که
در لحظه مثل قلپ آخر کافی میکس دل آدم رو میزنه ولی این روزها در بی حوصلگی های
ترم 8 دلم برای اون همه عزم و انگیزه تنگ میشه! ترم 6 تموم شد و خب معلومه وقتی که
آدم بعد یک ترم کله شو از کتاب و امتحان و هوم ورک در می یاره از سیل اتفاقاتی که
افتاده تعجب می کنه و هضمش براش سخته! در هر حال وقت زیادی هم برای هضم کردن نبود!
خیلی زود کارآموزی و کلاس تافل و پژوهش آزمایشگاهی شروع شد و دیگه فرصتی برای هضم
کردن نموند! تابستون شد روزها مثل سگ کار کردن و شب ها مثل جنازه افتادن و خب این
هضم ناصحیح اطلاعات باعث شد که یک بار دیگه هم اشتباه کنم ولی خب می دونید، در این
یک مورد خاص اعتقاد دارم که چیزی به اسم اشتباه وجود نداره، فقط کارهایی هست که ما
انجام می دیم و کارهایی هم هست که انجام نمی دیم!
در هر حال وقتی تابستون با نمره ی شیرین تافلم تموم شد به همه ی خستگی هاش
و کارهای انجام داده و انجام نداده اش می ارزید! قبل از اینکه نمره تافلم بیاد
شروع کردم به جی آر ای خوندن! یکی از فرندهای فیس بوکم گفت که خیلی کوشایی! راست
می گفت خیلی! آن چه تو دو ماه بین تاقل و جی آر ای بر من رفت، هیچ جوری به جز با
سخت کوشی نمی شد تاب اورد! امتحانی داشتم که نمره اش به روایت هایی می تونست
سرنوشتمو عوض کنه و برای خوندنش حداقل یک سال وقت لازم بود و من فقط دو ماه داشتم!
این وسط باید بدون داشتن اطلاعات درست آزمایشگاهی مقاله ای می نوشتم در حد چاپ
شدن! تی ای بودم و علاوه بر انجام کارهای مسخره ای مثل اسلاید درست کردن و نوکرم
چاکرم استاد باید هر هفته برای درس دادن حاضر می شدم! به همه ی این ها گزارش
کارهای آزمایشگاه و امتحان های خودمون رو هم اضافه کنید! روزی رو یادمه که برای
اولین بار می خواستم برم سر کلاس خودم! روز قبلش با اینکه تک تک بندهای وجودم خسته
بود نشستم رو زمین اتاقم و به خودم گفتم این مسئله ها رو طوری بفهم که وقتی برای
کلاس حل می کنی، کسی نفهمیده از در کلاس نره بیرون! مازاد بر سختی خود مسئله ها من
واقعا نمی دونستم که آیا می تونم رو به روی یک کلاس بایستم و درس بدم یا نه! آخه
من همونی بودم که وقتی برای کلاس انشا می خوند دستش می لرزید! ولی تونستم و در طول
ترم چندین بار دانشجوها بهم گفتن تا به حال TA ای به خوبی من نداشتن و روزی که
ازشون کوییز گرفتم، روز بعد از جی آر ای و قبل از امتحان عمل و آز حرارت، روزی شد
برای ثبت در تاریخ! روزی که دانشجوها با کوییز دادن چیزی یاد گرفتن! بعد از اون
روز فکر می کردم که همه چیز می افته رو غلتک ولی سخت در اشتباه بودم چون هنوز با
بزرگترین ترس هام رو به رو نشده بودم! یکی دانشگاه پیدا کردن که عملا هیچ وقت
چندان فرصت رو به رویی رو نداشتیم چون هنوز جی آر ای نداده بودم که ددلاین فرستادن
اپلیکشن شروع شد و من بر عکس تصور همیشگی ام که قراره این فرایند رو خیلی سر صبر و
با کیفیت انجام بدم، فقط رسیدم که بفرستم بدون اینکه فکر کنم به کجا! وحشت دیگر هم
ریکام گرفتن بود! روزی که برگشتم به استادی که هیچ درسی تا به اون موقع باهاش
نداشتم گفتم که من دانشجوی خوبی هستم و شما باید به من ریکام بدی یادمه هنوز! و غریبه
ای تو دفتر استاد گفت : اعتماد به نفس داشتن چیز خوبیه! همیشه همین طور باش! دیگه
آماده بودم که یک نفس راحت بکشم که پخ! ریجکشن و باز هم ریجکشن! وقتی فهمیدم یه
استاد از تورنتو می خواد باهام حرف بزنه انگار دنیا را داده بودن بهم و وقتی باهاش
حرف زدم و دوستم داشت انگار تو ابرا بودم ولی باز هم سنگ! پرت شدم رو زمین! برام
سوال بود که اپلای وقتی تموم شه چی قراره برای من باقی بمونه! یعنی می ذاشت که
دوستی هام حفظ بشه! دوست داشتم این جا بنویسم که توی این مورد هم مثل نمره ی تافل
و جی آر ای و موفقیت های ریکام گرفتن و تی ای بودنم درخشیدم ولی نه! این جا مشروط
شدم! فشارها کار خوشون رو کردن و من اشتباه بدی مرتکب شدم هر چند اون موقع نمی
دونستم و الان چند روزه که به عمق اشتباهم پی بردم! ریجکشن ها ادامه داشتن و حال
من هر روز بد تر از دیروز می شد! حمایت دوست هام بی دریغ بود و این وسط حمایت هایی
هم شروع شد که همون طور که مثل باد اومدن مثل باد هم رفتن ولی باز هم از حضور لحظه
ای شون خوشحالم! این اواخر حالم بهتره، یه استاد دیگه هم طالبمه و امیدوارم و بین
خودمون بمونه من هنوز هم به آمریکا امیدوارم....
این هفته هفته ی جهانی کیمیاست! امروز دوست هام برام تولد گرفتن و فردا هم این
جشن و پایکوبی ادامه داره! روز تولدم صبح سحر می رم پتروشیمی تا یه بار دیگه با
م.شیمی تجدید عهد کنم!
این هم از 21 سالگی! تو 22 سالگی چی منتظرمه نمی دونم ولی منتظرم....
Friday, March 14, 2014
...
I can almost see it
That dream I am dreaming
But there's a voice inside my head saying
You'll never reach it
That dream I am dreaming
But there's a voice inside my head saying
You'll never reach it
Every step I'm taking
Every move I make feel
Lost with no direction
My faith is shaking
Every move I make feel
Lost with no direction
My faith is shaking
But I gotta keep trying
Gotta keep my head held high cause
Gotta keep my head held high cause
There's always gonna be another mountain
I'm always gonna wanna make it move
Always gonna be an uphill battle
Sometimes I'm gonna have to lose
I'm always gonna wanna make it move
Always gonna be an uphill battle
Sometimes I'm gonna have to lose
Ain't about how fast I get there
Ain't about what's waiting on the other side
It's the climb
Ain't about what's waiting on the other side
It's the climb
The struggles I'm facing
The chances I'm taking
Sometimes might knock me down
But no, I'm not breaking
The chances I'm taking
Sometimes might knock me down
But no, I'm not breaking
I may not know it
But these are the moments that
I'm gonna remember most, yeah
Just gotta keep going
But these are the moments that
I'm gonna remember most, yeah
Just gotta keep going
And I, I got to be strong
Just keep pushing on
Just keep pushing on
'Cause there's always gonna be another mountain
I'm always gonna wanna make it move
Always gonna be an uphill battle
Sometimes I'm gonna have to lose
I'm always gonna wanna make it move
Always gonna be an uphill battle
Sometimes I'm gonna have to lose
Ain't about how fast I get there
Ain't about what's waiting on the other side
It's the climb, yeah!
Ain't about what's waiting on the other side
It's the climb, yeah!
There's always gonna be another mountain
I'm always gonna wanna make it move
Always gonna be an uphill battle
Sometimes I'm gonna have to lose
I'm always gonna wanna make it move
Always gonna be an uphill battle
Sometimes I'm gonna have to lose
Ain't about how fast I get there
Ain't about what's waiting on the other side
It's the climb, yeah!
Ain't about what's waiting on the other side
It's the climb, yeah!
Keep on moving, keep climbing
Keep the faith, baby
It's all about, it's all about the climb
Keep the faith, keep your faith, oh oh oh whoa.
Keep the faith, baby
It's all about, it's all about the climb
Keep the faith, keep your faith, oh oh oh whoa.
Read more: Miley Cyrus - The Climb Lyrics | MetroLyrics
I love Love
I love being in love
I don't care what it does to me
We're like fire and gasoline
I'm no good for you
You're no good for me
We only bring each other tears and sorrow
But tonight, I'm gonna love you like there's no tomorrow
I love being in love
I don't care what it does to me
We're like fire and gasoline
I'm no good for you
You're no good for me
We only bring each other tears and sorrow
But tonight, I'm gonna love you like there's no tomorrow
Monday, March 10, 2014
از این جا به بعد چیزهایی رو می خونیم که از این جا به قبل خوندیم
به جای به قلم اوردن امشب و ثبت کردن همه ی چیزهایی که می دونم دلم براشون تنگ میشه نشسته ام بارها و بارها نوشته هام رو راجع به جشن سال قبل می خونم! یجوری احساس هام همون احساس های پارساله! یاد حرف موسویان افتادم!از این جا به بعد...
Sunday, March 9, 2014
آیا؟
از پشت مانیتور بودن ستون فقراتم ضعف میره در عین حال جای دیگه ای برای بودن ندارم
من کی آدم میشم؟ در 22 سالگی آیا؟
من کی آدم میشم؟ در 22 سالگی آیا؟
Saturday, March 8, 2014
Give my heart a break
7 روزه دیگه
میشه دو ماه! دو ماه که هر شب به سختی خوابیدم چون دقیق وقتی من سرمو میذارم رو
بالشت لحظه ای میشه که آموزش های دنیا شروع می کنن به خوندن اپلیکشنم! همیشه
اینجوری شروع میشه که میرم تو تخت و برای فردا ساعت میذارم و به خودم میگم بالفرض
که الان ادمیشن یا ریجکشن بیاد، صد در صد هر چی باشه صبح برخورد منطقی تری باهاش
خواهی داشت و چشم هامو می بندم! چند دقیقه بعد به دلم میفته که ایمیل دارم و
وایرلس گوشیمو روشن می کنم! خبری نیست و هی ریفرش رو فشار میدم! کم کم چشمام سنگین
میشه، یک حالت خواب و بیداری خیلی فوق العاده! درست نمیدونم خواب چی دارم می بینم
ولی انقدر خوبه به خودم میگم وایرلس رو خاموش کن و بخواب! تو که میدونی صد در صد 3
و 4 بعد از نصف شب بیدار میشی و میخوابم و دوباره سه چهار ساعت بعد با حس ایمیل
داری بیدار میشم! ایمیل دارم ولی از پینترست به زبان هلندی:
Hoi Kimia! Felani leukt dein…
سرم رو می کنم تو بالشتم و با آشوبیتی که تو همه
ی وجودم می لوله می خوابم!
دیشب هم یک از همین شب ها بود! شبی بود بعد از
دو تاریجکشن که هیچ خوب باهاشون برخورد نکرده بودم! در عین حال شبی بود که یک
استاد هندی برام بیشتر از هر استاد دانشکده خودم ارزش قائل شده بود و چون خودش نمی
تونست به دلیل فاند نداشتن پذیرام باشه، برام یه استاد ایرانی توی دانشگاه دیگه
پیدا کرده بود که فاند داشت! خیلی حس متناقضیه! نمی دونی خوبی یا بدی! نمی دونی
آخرش چی قراره بشه! سرنوشتت داره تو جاهایی رقم می خوره که حتی نمی دونی کجای نقشه
ان! سردن یا خیلی سردن! هیچی نمی دونی! با تکنیک همیشگی می خوابی! ساعت 3 حس ایمیل
داری می یاد سراغم! مثل همیشه وایرلس رو روشن می کنم! نوتیف می یاد که ایمیل داری!
ایمیل رو باز می کنم! نوشته
Dear Kimia,
You have been accepted to our
PhD program :)
If there is a smiley icon at
the end of the last sentence, that means you also have full fund
بر می گردم به جمله ی قبل و می بینم علامت اسمایلی
هست! می خوام از شادی بمیرم که دانشگاه آرزوهام منو میخواد ولی یه لحظه شک می کنم!
اسمایلی؟؟؟؟؟
از خواب بیدار میشم! گوشیم دستمه ولی وایرلسش
خاموشه! هیچ وقت وایرلس رو روشن نکرده بودم! هیچ وقت ایمیل نیومده بود! از دانشگاه
آرزوهام هنوزهیچ خبری نیست! این خوبه یا بد، هیچ کس نمی دونه!
اولین باری نیست که از این خواب ها می بینم! از
صبح آهنگ give your heart a
break رو برای خودم
تبدیل کردم به
Give my heart a break! سعی کردم رو پروژه
کارشناسی ام کار کنم ولی آدمی که اونجوری می خوابه و این آهنگ تو گوشش هست کارها
رو درست که نمی کنه خراب تر هم می کنه! حالا یذره این یکی رو گوش کنیم:
After the war we said
we'd fight together
I guess we thought that's just what humans do
Letting darkness grow
As if we need its palette and we need its colour
But now I've seen it through
And now I know the truth
that anything could happen
anything could happen
I guess we thought that's just what humans do
Letting darkness grow
As if we need its palette and we need its colour
But now I've seen it through
And now I know the truth
that anything could happen
anything could happen
Friday, March 7, 2014
دفتر
الان پست مینو راجع به تقویم رو خوندم و یادم
اومد که من چقدر آدم دفتربازی بودم یه زمانی! اولین باری که تنهایی رفتم انقلاب
برای خریدن کادوی تولد دوستم بود! رفتم کتاب فروش نیک که اون روزها تو راسته ی
انقلاب و تو اوج خودش بود! کتاب مدّ نظرمو خریدم و بعد چشمم به دفترها افتاد! اون
ها رو کلی ورنداز کردم و بعد همون طور که کتاب ها رو حساب می کردم قیمتشون رو
پرسیدم! 500 تومن بود! گذاشتم سر جاش! نمی دونم اون موقع ها پول تو جیبی ام چقدر
بود که 500 تومن برام پول زیادی بود! یادم نمی یاد خانوم بود یا آقا ولی ازم
پرسید: خانوم شما نویسنده هستید؟ احساس کردم که شاید می خواد دفتر رو برام بخره
ولی گفتم نه و رفتم! برای تولد 17 سالگی ام با پویا اومدیم کافه سپید و سیاه که
اون روزها تو اوج خودش بود و بعد پویا به عنوان کادو برام از اون دفترهای 500
تومنی خرید! برگه های کاهی و جلدی که نقش یک کاشی آبی رو داشت! توی این دفتر وقایع
خیلی خیلی مهم رو می نوشتم! بلیت سینماهایی که با بچه ها رفته بودم می چسبوندم!
چند تا نوشته ام یادمه! داستان روزی که آخرین امتحان نهایی سال سوم رو دادیم و
مصادف بود با روز قبل انتخابات و شانسی افتادیم توی تظاهرات که واسه من که آفتاب
مهتاب ندیده بودم، هیجان انگیزترین واقعه بود! یه نوشته از آخرین شب 17سالگی ام که
توش نسبت های فامیلی ام با دوستام رو نوشتم و از هر کدومشون چیزهایی که فک می کردم
قراره تا آخر عمرم برام بامزه باشه! تو دوره ی کنکور پر شد از نوشته های انگلیسی
راست به چپی که هی توشون تصمیم می گرفتم که انقدر درس بخونم که مکانیک شریف قبول
شم! تو سال اول دانشگاه پر شد از سردرگمی هام باز هم به زبان انگلیسی راست به چپ!
از کِراش هام می نوشتم و از ناتوانایی ام در هَندِل کردن این کراش ها! سال دوم
دانشگاه دادمش دست یکی از کراش هام! این کار احمقانه ای بود که من همیشه می کردم!
در مورد آدم ها چیزهایی می نوشتم با این پیش فرض که هرگز کسی نمی خونتشون بعد خودم
دودستی می دادمشون به کسی که واقعا هرگز نباید بخونتشون! نمی دونم حس عجیبی داره
این کار و توصیه اش نمی کنم! انگار یک جوری آدم خالی میشه! نمی دونم! آخرین باری
که این دفتر رو دیدم همون اواخر سال دوم دانشگاه بود! دیگه کمتر توش چیزی نوشتم!
فکر می کنم آخرین چیزی که نوشتم یک شبهه شعر شکست عشقی بود ولی اصلا خاطره ای ازش
ندارم و مطمئن نیستم! تابستون سال دوم دانشگاه ما خونمون رو رنگ زدیم و من همه چیز
رو خیلی بی حوصله تو کارتون ها ریختم و در نتیجه خیلی چیزها گم شد و هیچ وقت پیدا
نشد از جمله اون دفتر! توی اون تابستونی که خونه مون رو رنگ زدیم از گم شدن اون
دفتر خوشحال بودم چون نوشته های دوران دبیرستانش برام ارزشی نداشت و نوشته های
دوران دانشگاهش فقط یادآور حماقت هام بود!
ولی الان دوست دارم که اون دفتر یک دفعه پیدا شه و اون نوشته ی آخرین شب 17سالگی و
خاطره ی تصویری ام از روز دیپلم رو ببینم!
دوست دارم بلیت سینماهامو ببینم! دوست دارم بخونم راجع به کراش هام چیا می نوشتم و
به این قضیه که الان همشون پیرمرد شدن بخندم! ولی حیف این دفتر گم شده و همراهش
اون قسمتی از من که چیزهایی می نوشت فقط برای خودش! شاید بشه جفتشون رو پیدا
کرد....شاید
این آهنگ کشف امروزه:
Forever young, I wanna be forever young
Do you really want to live forever?
Forever and ever
Thursday, March 6, 2014
Please
When you look at the bigger picture, your own problems are so minor that they can't even be considered problems.
Dear God, please don't let any thing bad happen to my friends or their families. We promise to better as humans.
Please
Dear God, please don't let any thing bad happen to my friends or their families. We promise to better as humans.
Please
Dear Kimia,
I understand that today
was supposed to be one of the happiest days of your life but instead you ended
up sitting back-broken at home, sleeping most of the day and nagging and crying
for the rest of it! I know I’m partially to blame for it! I should’ve been here
for you! I should’ve dragged you out of bed by singing to you “ Dear Prudence”!
Maybe I could’ve cooked you pancakes for breakfast! Then I should’ve come up
with an outdoor activity that wouldn’t put too much stress on your hurting
back! I should’ve been here so I could hold you for as long as you needed! To
tell you all the things that you needed to hear! But I wasn’t here and that’s
kind of both of us fault! You did not look for me! I know that the chances of
finding me in this disgusting city and especially that filthy university were
near to impossible but you know honey that you could’ve tried harder! I know! Everybody
who you gave a little piece of your heart to, either didn’t realize it our
stumped on it with both foots! For the record I do agree with you that they
have all been incredibly cruel to you cutting you off like this! But honey I
could’ve not just jump out from nowhere! No one knows like me how loving and
sweet you are and maybe that’s a good thing! We soon shall meet and we’ll make
up for all the lost times! You just keep your heart open and don’t forget me in
your prayers.
Your loving imaginary soul
mate that may or may not exist
Wednesday, March 5, 2014
Tuesday, March 4, 2014
این نوشته ی من نیست ولی انقدر داشتتن حس توش برام آرزو که اینجا گذاشتمش! تازه بی اجازه
من قدم زدن در این شهر را دوست دارم، من قدم زدن های بعد از غروب در این شهر را دوست دارم... مال خودت است... رها از هر نگاهی یا حرفی... بدون ترس، پر از آرامش... من این مردم را دوست دارم!
من پیرزنهای داخل ترم و اتوبوس رو که بی پروا شروع به حرف زدن میکنند و میخندند را دوست دارم... حتی نمی فهمم چه می گویند، صرفن میگویم "یا" و لبخند میزنم، حتی بدون اینکه بفهمم راجع به چه چیز حرف میزنند و میخندند، با آنها میخندم... من آن خانمهایی که دستانم را میگیرند و با کلی ذوق راجع به آن حرف میزنند "احتمالن لاک ناخنهایم" را دوست میدارم، من دعای آن پیرزن را که برایم کرد را دوست دارم... من بچه های کوچک این آدمها را دوست دارم، وقتی نگاهم میکنند و بهشون لبخند میزنم و آنها هم با خجالت خودشان را قایم میکنند و لبخند میزنند... من پدرهای جوانی را که کالسکه ی نوزادانشان را تنها با خود میبرند و با آنها بازی میکنند را دوست دارم... من نگاههای پر شرم پسرهای جوان این شهر را دوست دارم هر وقت که متوجهشان می شوم و نگاهشان میکنم با دست پاچگی نگاهشان را برمیگردانند و دوباره نگاه میکنند که من عکس العمل ام چیست حتی گاهی خنده ام میگیرد ... من آن مردی که در شب کمکم کرد خریدهایم را بیاورم را دوست دارم... من لبخندهای روزانه ی مردم این شهر را دوست دارم... من سلامها و خداحافظی های موقع خریدشان را دوست دارم...
من قدم زدن در این شهر را دوست میدارم.
کاش تنها قدم زدن تا دیر وقت در کشورم همین قدر امن و پر آرامش بود
من پیرزنهای داخل ترم و اتوبوس رو که بی پروا شروع به حرف زدن میکنند و میخندند را دوست دارم... حتی نمی فهمم چه می گویند، صرفن میگویم "یا" و لبخند میزنم، حتی بدون اینکه بفهمم راجع به چه چیز حرف میزنند و میخندند، با آنها میخندم... من آن خانمهایی که دستانم را میگیرند و با کلی ذوق راجع به آن حرف میزنند "احتمالن لاک ناخنهایم" را دوست میدارم، من دعای آن پیرزن را که برایم کرد را دوست دارم... من بچه های کوچک این آدمها را دوست دارم، وقتی نگاهم میکنند و بهشون لبخند میزنم و آنها هم با خجالت خودشان را قایم میکنند و لبخند میزنند... من پدرهای جوانی را که کالسکه ی نوزادانشان را تنها با خود میبرند و با آنها بازی میکنند را دوست دارم... من نگاههای پر شرم پسرهای جوان این شهر را دوست دارم هر وقت که متوجهشان می شوم و نگاهشان میکنم با دست پاچگی نگاهشان را برمیگردانند و دوباره نگاه میکنند که من عکس العمل ام چیست حتی گاهی خنده ام میگیرد ... من آن مردی که در شب کمکم کرد خریدهایم را بیاورم را دوست دارم... من لبخندهای روزانه ی مردم این شهر را دوست دارم... من سلامها و خداحافظی های موقع خریدشان را دوست دارم...
من قدم زدن در این شهر را دوست میدارم.
کاش تنها قدم زدن تا دیر وقت در کشورم همین قدر امن و پر آرامش بود
Subscribe to:
Posts (Atom)