Saturday, March 15, 2014

جمع بندی 21 سالگی

21 سالگی رو با شعر تحریف شده ی Li Li شروع کردم:
for every step in any walk 
any town of any thought 
I’ll be my own guide 

for every street of any scene 
any place you've never been 
I’ll be my own guide 
و به اندازه ی فضای سرد این شعر، سردم بود. با تعطیل کردن چرک نویس و شروع پاک نویس سعی کردم برای خودم توهم گرما درست کنم ولی فایده ای نداشت! سردم بود! خوشبختانه داشتن 20 واحد در ترم 6 برای گرم کردن سرم کافی بود و بیشتر از هر وقتی توی زندگی ام تمرکز و انگیزه داشتم! هنوز هم حس کافی میکس خوردن بی اعصاب بین کلاس ها یادمه! حسی که در لحظه مثل قلپ آخر کافی میکس دل آدم رو میزنه ولی این روزها در بی حوصلگی های ترم 8 دلم برای اون همه عزم و انگیزه تنگ میشه! ترم 6 تموم شد و خب معلومه وقتی که آدم بعد یک ترم کله شو از کتاب و امتحان و هوم ورک در می یاره از سیل اتفاقاتی که افتاده تعجب می کنه و هضمش براش سخته! در هر حال وقت زیادی هم برای هضم کردن نبود! خیلی زود کارآموزی و کلاس تافل و پژوهش آزمایشگاهی شروع شد و دیگه فرصتی برای هضم کردن نموند! تابستون شد روزها مثل سگ کار کردن و شب ها مثل جنازه افتادن و خب این هضم ناصحیح اطلاعات باعث شد که یک بار دیگه هم اشتباه کنم ولی خب می دونید، در این یک مورد خاص اعتقاد دارم که چیزی به اسم اشتباه وجود نداره، فقط کارهایی هست که ما انجام می دیم و کارهایی هم هست که انجام نمی دیم!  در هر حال وقتی تابستون با نمره ی شیرین تافلم تموم شد به همه ی خستگی هاش و کارهای انجام داده و انجام نداده اش می ارزید! قبل از اینکه نمره تافلم بیاد شروع کردم به جی آر ای خوندن! یکی از فرندهای فیس بوکم گفت که خیلی کوشایی! راست می گفت خیلی! آن چه تو دو ماه بین تاقل و جی آر ای بر من رفت، هیچ جوری به جز با سخت کوشی نمی شد تاب اورد! امتحانی داشتم که نمره اش به روایت هایی می تونست سرنوشتمو عوض کنه و برای خوندنش حداقل یک سال وقت لازم بود و من فقط دو ماه داشتم! این وسط باید بدون داشتن اطلاعات درست آزمایشگاهی مقاله ای می نوشتم در حد چاپ شدن! تی ای بودم و علاوه بر انجام کارهای مسخره ای مثل اسلاید درست کردن و نوکرم چاکرم استاد باید هر هفته برای درس دادن حاضر می شدم! به همه ی این ها گزارش کارهای آزمایشگاه و امتحان های خودمون رو هم اضافه کنید! روزی رو یادمه که برای اولین بار می خواستم برم سر کلاس خودم! روز قبلش با اینکه تک تک بندهای وجودم خسته بود نشستم رو زمین اتاقم و به خودم گفتم این مسئله ها رو طوری بفهم که وقتی برای کلاس حل می کنی، کسی نفهمیده از در کلاس نره بیرون! مازاد بر سختی خود مسئله ها من واقعا نمی دونستم که آیا می تونم رو به روی یک کلاس بایستم و درس بدم یا نه! آخه من همونی بودم که وقتی برای کلاس انشا می خوند دستش می لرزید! ولی تونستم و در طول ترم چندین بار دانشجوها بهم گفتن تا به حال TA ای به خوبی من نداشتن و روزی که ازشون کوییز گرفتم، روز بعد از جی آر ای و قبل از امتحان عمل و آز حرارت، روزی شد برای ثبت در تاریخ! روزی که دانشجوها با کوییز دادن چیزی یاد گرفتن! بعد از اون روز فکر می کردم که همه چیز می افته رو غلتک ولی سخت در اشتباه بودم چون هنوز با بزرگترین ترس هام رو به رو نشده بودم! یکی دانشگاه پیدا کردن که عملا هیچ وقت چندان فرصت رو به رویی رو نداشتیم چون هنوز جی آر ای نداده بودم که ددلاین فرستادن اپلیکشن شروع شد و من بر عکس تصور همیشگی ام که قراره این فرایند رو خیلی سر صبر و با کیفیت انجام بدم، فقط رسیدم که بفرستم بدون اینکه فکر کنم به کجا! وحشت دیگر هم ریکام گرفتن بود! روزی که برگشتم به استادی که هیچ درسی تا به اون موقع باهاش نداشتم گفتم که من دانشجوی خوبی هستم و شما باید به من ریکام بدی یادمه هنوز! و غریبه ای تو دفتر استاد گفت : اعتماد به نفس داشتن چیز خوبیه! همیشه همین طور باش! دیگه آماده بودم که یک نفس راحت بکشم که پخ! ریجکشن و باز هم ریجکشن! وقتی فهمیدم یه استاد از تورنتو می خواد باهام حرف بزنه انگار دنیا را داده بودن بهم و وقتی باهاش حرف زدم و دوستم داشت انگار تو ابرا بودم ولی باز هم سنگ! پرت شدم رو زمین! برام سوال بود که اپلای وقتی تموم شه چی قراره برای من باقی بمونه! یعنی می ذاشت که دوستی هام حفظ بشه! دوست داشتم این جا بنویسم که توی این مورد هم مثل نمره ی تافل و جی آر ای و موفقیت های ریکام گرفتن و تی ای بودنم درخشیدم ولی نه! این جا مشروط شدم! فشارها کار خوشون رو کردن و من اشتباه بدی مرتکب شدم هر چند اون موقع نمی دونستم و الان چند روزه که به عمق اشتباهم پی بردم! ریجکشن ها ادامه داشتن و حال من هر روز بد تر از دیروز می شد! حمایت دوست هام بی دریغ بود و این وسط حمایت هایی هم شروع شد که همون طور که مثل باد اومدن مثل باد هم رفتن ولی باز هم از حضور لحظه ای شون خوشحالم! این اواخر حالم بهتره، یه استاد دیگه هم طالبمه و امیدوارم و بین خودمون بمونه من هنوز هم به آمریکا امیدوارم....
این هفته هفته ی جهانی کیمیاست! امروز دوست هام برام تولد گرفتن و فردا هم این جشن و پایکوبی ادامه داره! روز تولدم صبح سحر می رم پتروشیمی تا یه بار دیگه با م.شیمی تجدید عهد کنم!

این هم از 21 سالگی! تو 22 سالگی چی منتظرمه نمی دونم ولی منتظرم....

No comments:

Post a Comment