راهنمایی یک دوست داشتم که خب چاغ بود! عینک
زشتی داشت و با اینکه مادرش ماما و پدرش مهندس عمران بود در راهنمایی خزعبلی که من
میرفتم از قشر پایین جامعه محسوب می شد و با بچه های اعیان آنجا خوب نمی ساخت! نمی
دانم سر چه بحثمان به این حرف ها می کشید ولی یادم است یک بار به من گفت که مادرش
گفته دخترها در این سن ما خیلی زشت می شوند! من هم جواب دادم ولی مادر من گفته که
من مثل ماه می مانم! این دوست من یک ظرف غذای خیلی بزرگ داشت! طبقه ی آخرش همیشه
ماست بود! بعد وقتی می خورد می گفت مادرش گفته الان که سن رشدش است باید تا می
تواند بخورد، کنکورش را که داد رژیم می گیرد و لاغر می شود! من آن زمان ها مثل چوب
خشک بودم و در نتیجه هیچ طور نمی توانستم همدردی کنم!
این دوستم مکانیک امیرکبیر درس می خواند! الان
عکسش را در فیس بوک دیدم! لاغر! موهای رنگ کرده! حتی داف!مثکه مادرش راست می گفت!
آهان،پس مشکل اینه که مامانامون یاد ندادن بهمون این چیزارو:دی
ReplyDeleteنه که ما استعداد نداشته باشیما،نه!
تازه نظر مامان من هنوزم اینه که هرچی می خوام بخورم:دی
پ.ن:چاق کیمیا!چاغ چیه آخه؟عه!
:)))! خوب دیگر. تو هنوز هم لاغری. هنوز هم قشنگ تری.
ReplyDeleteو توی درست هم موفقی.
مامان تو هم راست می گفته :)