Monday, February 17, 2014

پله های سردفنی

پله های لابی! همونایی که همیشه روشون می شینیم، وقتی از نهار اومدیم و منتظریم کلاس ساعت دو شروع بشه، وقتی امتحان داریم و همه ریدف می شینیم روشون! خیلی شده که همه با هم بشینیم روشون، خیلی هم شده که خودم تنها بشینم و تکیه بدم به ستون بینشون! از این پله ها خیلی حرف دارم برای گفتن خصوصا از سرماشون، نه سرمای سنگی بودنشون، سرمایی که وقتی میشینی روشون و عمود به لابی فنی نگاه می کنی، سر تا پا تو مور کنه! حتما اینکه این پله ها جادویی اند چون وقتی میشینی روشون، خصوصا در مرکزشون، یه جوری از جریان حیات در فنی جدا میشی و تبدیل میشی به یه ناظر! یه ناظر که می بینه و به جز همهمه ها چیزی نمی شنوه ولی ناخداآگاه حدس میزنه که این آدم ها که دو به دو و سه به سه وایسادن دارن به هم چی میگن! با نشستن روی این پله ها گاها خیلی غصه خوردم از نگاه کردن دوستی هایی که همیشه جلوم بودن ولی هیچ وقت عضوشون نبودم! از دیدن آدم هایی که همیشه می شناختم ولی هیچ وقت بهشون سلام نکردم و در این ایام پیری از دیدن نسل های بعدم! از اینکه چقدر هنوز شور و شوق دارن و من هرچقدر هم کتابای ترم های پیشم رو بهشون بدم و هواشون رو داشته باشم و باهاشون فامیل بازی کنم یکی ازشون نمی شم، شاید صرفا به خاطر تفاوت ورودی ها!
خلاصه چه روز هایی رو این پله ها نشستم و آدم هایی رو نگاه کردم که میرن سر کلاس و از کلاس برمیگردن! آدم هایی که صرفا می خواستن برن دستشویی ولی به خاطر مسیر دستشویی شدیدا تحت رادار من قرار گرفتن! آدم هایی که جلوی در نوار هی تجمع می کنن و اونایی که گوشه ی سرشون از در نوار می یاد بیرون و انگار که لابی فاقد اکسیژن باشه دوباره برمیگردن تو! جالبه که یه چیزایی با آدم می مونه، درسته که الان با این موی سفیدم می دونم که تو نوار هیچ خبری نیست ولی هنوز هم تحت تاثیر اون روزهای سال اول که با ناتوانایی خودم در پذیرفته شدن تو نوار مواجه بودم، هنوز به اون آدم هایی که فقط گوشه ی سرشون از نوار بیرون می یاد حسودی می کنم، هنوز هم وقتی آخرین کلاس روزم تموم میشه و می یام لابی ناخودآگاه تو نواره رو نگاه می کنم! جالبه!

بهترین حس هم وقتی که رو این پله ها نشستی و در کمال نامرئی بودنت آدم ها می یان و بهت سلام میکنن و اگه وقت داشته باشن می یان میشنن پیشت! شاید یکی از بهترین لحظه های ترم پیش وقتی بود که از سیر از دنیا رو این پله ها نشسته بودم و شاگردم اومد بهم سلام کرد و بدترین و دردناک ترین و سردترین لحظه ی این پله ها هم وقتی که آدم ها به وضوح می بیننت که رو اون پله ها نشستی و عمیق ترین نگاه رو به عمق فنی داری ولی براشون نامرئی، نمی بیننت یا ارزش سلام کردن نداری؟! نمی گم که همچین آدم هایی برای من ارزشی دارن و من به این رفتارشون اهمیت خاصی می دم ولی اهمیت ندادن من از سرمای این پله ها چیزی کم نمی کنه! آی پله های سر فنی!

2 comments:

  1. از مزایای پیر ِ فنی شدن شاید این باشه که دیگه نه دوست دارم عضو چیز خاصی باشم و نه از نامرئی بودنه منزجر میشم
    از کنار همه چی با یه لبخند بدون حسرت می گذرم.

    ReplyDelete
  2. با نیوشا موافقم.
    ناظر خیلی درسته واقعا.

    ReplyDelete