Sunday, February 23, 2014

شریک در غم دوست عزیزم

من در انتظار معجزه نبودم ولی همیشه در دعاهام از خدا براشون وقت بیشتری می خواستم! دوست داشتم همون طور که برنامه داشتن برای خواهرش عروسی می گرفتن ولی از همین هم که تونستن در قید حیات مادرش خواهرش رو عقد کنن خوشحالم! دوست داشتم امروز نبود! امروز که آز کنترل داشت و تا عصر دانشگاه بود! دوست داشتم امروز نبود! امروز که از ساعت 7:30 صبح پیش خودم نشسته بود و من چون جرأت نداشتم حال مادرشو بپرسم گفتم لاکات خیلی قشنگه! برای عقد خواهرش لاک قرمز زده بود، لاکش خراب شده بود ولی نرسیده بود پاک کنه! دوست داشتم امروز نبود تا اون لاکای خسته رو انگشتاش نبود! دوست داشتم لاکاشو خودم براش پاک می کردم و دستای مهربونش رو نگه می داشتم! دوست داشتم حداقل امروز نبود تا بتونه خدافظی کنه! که تا لحظه ی آخر پیشش باشه! ولی خب معلومه چیزایی که ما می خوایم هیچ وقت نمی شن و خب من در حکمت خدا شک نمی کنم، فاتحه می خونم و حساب می کنم که چند شنبه مراسم ختمشونه! دوست دارم تو مراسم ختم حتما شرکت کنم! دلداری دادن آدمای قوی خیلی سخته! وقتی بغلشون می کنی توی آغوشت محکم و سخت اند ولی دارن از درون می شکنن وخیلی سخته! نمی دونم چجوری نگاش کنم! چجوری تسلیت بگم! دوست دارم مثل هر شب می بود امشب، تو نت گشتن و فکر و خیال های الکی کردن ولی خب امشب اینجوری نیست! امشب فکر و خیال ها عین واقعیت اند و غصه ها خیلی بزرگ و در مقابله باهاشون فقط می شه فاتحه خوند! روحش شاد! فکر نکنم کسی از بهشت وبلاگ منو بخونه ولی مادر مهربون شما بهترین دختر دنیا رو دارین! مهربون ترین و بی آزارترین! ما کلی مواظب دخترتون هستیم و کلی دوستش داریم! من نمیذارم از درساش عقب بیفته و برای اپلایش هر کاری که بتونم می کنم! مادر مهربون ما دخترتون رو خیلی دوست داریم! از بهشت مواظب همه ی ما باش...

روحشون شاد...خدایا صبر بده به این خانواده...نمی دونم از خوانندگان این وبلاگ چند نفر به فاتحه خوندن اعتقاد دارن ولی اعتقاد دارید یا ندارید در مقابل مرگ فقط میشه فاتحه خوند...

1 comment: